در کتاب مادر ترزا به حرفه زندگی نامه نویس توجهی نمیکند. زندگی او جالب توجه نیست. چنین به نظر میرسد، یا واقعاً چنین است که در زندگیاش ماجراهای بزرگ، بحرانهای بزرگ، غم و اندوه بیش از حد، نقاط عطف مهم وجود ندارند. اغلب شرح حالهایی که دربارهی او نوشته شده، به قدری همراه با احترام و تک بعدیاند که میتوان این مسئله را به فراموشی سپرد که او یک انسان بود و از بدو تولد به زمانهاش تعلق داشت. حتی ارائهی فهرستی از دستاوردها و جوایز متعددش نمیتوانند به خوبی زندگی شخصی او را معرفی کنند.
او ظاهراً از جنگهای وحشتناکی داخلی، سختیها یا ناملایماتی که اغلب معرف دورههای مختلف یک زندگی بزرگ و چشمگیر است، رنج نمیکشید. زندگیاش نسبتاً معمولی و عادی بود و هرگز وانمود نمیکرد که چیزی غیرازاین است. اگرچه همین زندگی بسیار معمولی او بود که نقطهی شروعی برای زندگینامه نویسش فراهم کرد. این زن معمولی چگونه توانست تعداد زیادی از مردم را مجذوب خود کند و به آنان دلداری دهد تا جایی که بتواند در بین شخصیتهای بزرگ هم عصرش جایی برای خود به دست آورد؟ با وجود این، مادر ترزا در طفره رفتن و پاسخ ندادن به دیگران، ماهر و زیرک بود. وقتی از او درباره موضوعات گوناگون، مخصوصاً درباره خودش سؤال میشد، با حرفهای کلیشهای و تکراری، همراه با سخنانی دربارهی خداترسی و پارسایی، پاسخ میداد؛ کاری که تقریباً بی معنی به نظر میرسید. او خود را پشت این پاسخها پنهان میکرد.
با وجود این، پشت اصطلاحاتی که به کار میبرد، حقایقی نهفته بود. شاید به این علت باشد که داستان زندگی مادر ترزا داستان یک زندگی بزرگ به معنای امروزی آن به شمار نمیرود. مادر ترزا یک شخصیت برجسته نبود، بلکه برعکس، زندگی او نوعی از زندگی با اصول و ضوابط متفاوت بود. او خود را وقف رسالتی کهنه کرده بود. در بین نیازمندان کلکته کار میکرد، زیرا معتقد بود خداوند همین را از او میخواهد. اگر مادر ترزا در گمنامی زندگی میکرد و از دنیا میرفت هم باز همین کارها را انجام میداد. همین ایثار و فداکاری است که زندگی او را تا این حد جذاب و جالب میکند.